۱۳۹۰/۴/۲۸

همه نوازش هايم براي تو....


اينكه مردي هست كه باورم داشته باشه و منو بشناسه. اينكه كنارش احساس لذت عميقي كنم كه انگار سال هاست خودمو ازش محروم كرده بودم. اينكه كسي هست كه بتونه منو با همه گوشت و پوست و روحم به خودش وابسته كنه و روزهايي مثل امروز باشه كه فكر نبودنش اشكمو در بياره...اينكه صبح ها به عشقش چشمامو باز كنم و به شوق حرف زدنه باهاش و اروم شدن با نوارزشاي كلاميش و غرق شدن تويه اميد هاش زندگي كنم...كسي باشه كه بخوام لحظه هامو زير برف


زير بارون

زير ريزش برگ

زير افتاب سوزان مرداد

باهاش قسمت كنم.

و ارزوي زندگي كردنه باهاش تويه قلبم مثه يه چلچراغ بزرگ روشن باشه و نور بتابونه...

اينكه تنها كسي باشه كه بعد از اين همه مدت بخوام براش بنويسم و سعي كنم كه فقط يه قطره ي كوچيك ازشو بشناسم...بشناسم وسعت پاك بي انتهاي اسمونيشو

عشق عميق حقيقي قلبشو...

طلب و نياز واقعي با من بودنشو....

و گذشتن از همه چيز _همه چيز_ براي اثبات روحش به من....

...اخ...چقدر لذت بخشه و چه نعمتيه بودنش..گاهي بغض ميكنم به خاطر اينكه اين قدر بدم...بغض ميكنم به خاطر تمام لحظه هايي كه به قول پدر بزرگم بي خودي گذشت در نداشتنش.....

دنياييه بودنه كسي كه روزهايي مثل امروز غرقم كنه در خوشبختي و بتونم فرياد بزنم خوشبخت ترين زن دنيام...درست مثل فروغ...

219 روز از داشتنش مي گذره و انگار 219 ساله كه باهم عجين و در هم حل شده ايم...اخ..كسي مي تونه باور كنه وقتي در اغوشمه انگار تمام زمين و اسمون در اغوشم اروم گرفته؟! و اين هم اغوشي در اوج پاكي اش چقدر ميتونه ناب و خالص باشه؟ اون قدر كه قلب يخ زدم رو به تپش وا ميداره و روح اسيرم رو ازاد ميكنه...

خدايا هزار هزار مرتبه به خاطر داشتنش ازت شاكرم.....

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر