۱۳۹۰/۴/۲۸

لبريز از عشق....


تنها نيستم...

افكار جن زده ام جايشان انباري است

تو...

تاريكي ام بردي به حرم پاكي ات

مست افكار افيوني تو

جام عشقت ميكشم هر شب سر...

بي تب و پرخاش همه روحم

كالبدش تنگ قصد تركش دارد

تا به چشمانت رسيد

جاني بگيرد..

فاصله

دنيا

هياهو

چوب چرخ عشقمان

كام هم بستري كشت دين مردان خدا!

بميرد هر كه ما ازارد!

اغوشت كلبه ي ارامش روح من است...

لمس تو ساده

مثله لمس روشني

لمس اويز موبايل

لمس اعماق خودم...

اين خيال نيست بوي مويت است به واقع...

در طلوع صبح كنار ساحله خيس شني....

در اغوشت زمان مي ايستد

لال شوم و بي كران احساس در دو حقير واژه جاي دهم:

دوستت دارم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر